موبی دیک یا وال سفید
نویسنده:
هرمان ملویل
مترجم:
پرویز داریوش
امتیاز دهید
✔️ کتاب موبی دیک مشهورترین رمان هرمان ملویل است که در سال ۱۸۵۱، مشهور به دوران رنسانس آمریکایی منتشر شد. علاقهمندان به ادبیات داستانی آمریکا در این کتاب همراه ملویل می شوند و داستان شکار یک نهنگ غولآسا را می خوانند. رمان موبی دیک داستان ملوانی به نام اسماعیل است که می خواهد از یک نهنگ سفید انتقام بگیرد. ملوان اسماعیل ناخدای کشتی ماهیگیری است که قصد دارد از موبی دیک یا وال سفیدی که قبل از این کشتیاش را نابود کرده و باعث قطع یکی از پاهایش شده، انتقام بگیرد.
ملویل رمان موبی دیک را در مدت یک سالونیم نوشت. بیشتر اتفاقهای این داستان از تجربههای شخصی ملویل روی دریا وام گرفته است. توصیف تمام جزئیات شکار نهنگ غولآسا از آوردن جثه بزرگ آن بر روی عرشه کشتی تا خارج کردن روغن از بدن آن، همه از تجربههای شخصی ملویل سرچشمه میگیرند.
گزیده ای از داستان:
شب پیش از سفر، خواب دیدم یک دسته عنبرماهیِ غولپیکر تقلاکنان دور سرم شنا میکنند، آب کف میکرد و ماهیها توی تاریکیِ زیر دریا سُر میخوردند و بیرون میآمدند. سردستهشان شبحِ سفیدِ نهنگ بزرگی با آروارهی خمیده بود. تمام بدنش پر بود از زوبینهای کج و کوله و زنگزده، حیوان در ریسمانهای آویخته و تکهپارههای هزاران قایق خرد شده، گیر افتاده بود. همی که چشمهام را مالیدم تا این منظرهی روح مانند را واضحتر ببینم، ماهی چرخید و توی تاریکی لغزید. من تا نزدیک به پایان ماجرا، تعبیر این رؤیا را نفهمیدم.
وقتهایی که ناخدا روی سوراخ مهار دیدهبانیاش مشغول کار نبود، به اتاقش در طبقهی پایین میرفت و نقشههایش را بررسی میکرد. یک روز صبح داشتم کف راهروی تنگ بیرون خوابگاه ناخدا را میسابیدم، که استارباک با چهرهای وحشتزده به سرعت از کنارم رد شد و در اتاق اهب را زد. اما چون جوابی نشنیدداخل شد و در را پشت سرش نیمهباز گذاشت. من هم در شستن بخشی از راهرو که دور و بر اتاق ناخدا بود، خیلی دقیق بودم و هم وظیفه داشتم دوستانم را در خوابگاه خدمه از تمام اخبار مهم آگاه کنم...
بیشتر
ملویل رمان موبی دیک را در مدت یک سالونیم نوشت. بیشتر اتفاقهای این داستان از تجربههای شخصی ملویل روی دریا وام گرفته است. توصیف تمام جزئیات شکار نهنگ غولآسا از آوردن جثه بزرگ آن بر روی عرشه کشتی تا خارج کردن روغن از بدن آن، همه از تجربههای شخصی ملویل سرچشمه میگیرند.
گزیده ای از داستان:
شب پیش از سفر، خواب دیدم یک دسته عنبرماهیِ غولپیکر تقلاکنان دور سرم شنا میکنند، آب کف میکرد و ماهیها توی تاریکیِ زیر دریا سُر میخوردند و بیرون میآمدند. سردستهشان شبحِ سفیدِ نهنگ بزرگی با آروارهی خمیده بود. تمام بدنش پر بود از زوبینهای کج و کوله و زنگزده، حیوان در ریسمانهای آویخته و تکهپارههای هزاران قایق خرد شده، گیر افتاده بود. همی که چشمهام را مالیدم تا این منظرهی روح مانند را واضحتر ببینم، ماهی چرخید و توی تاریکی لغزید. من تا نزدیک به پایان ماجرا، تعبیر این رؤیا را نفهمیدم.
وقتهایی که ناخدا روی سوراخ مهار دیدهبانیاش مشغول کار نبود، به اتاقش در طبقهی پایین میرفت و نقشههایش را بررسی میکرد. یک روز صبح داشتم کف راهروی تنگ بیرون خوابگاه ناخدا را میسابیدم، که استارباک با چهرهای وحشتزده به سرعت از کنارم رد شد و در اتاق اهب را زد. اما چون جوابی نشنیدداخل شد و در را پشت سرش نیمهباز گذاشت. من هم در شستن بخشی از راهرو که دور و بر اتاق ناخدا بود، خیلی دقیق بودم و هم وظیفه داشتم دوستانم را در خوابگاه خدمه از تمام اخبار مهم آگاه کنم...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی موبی دیک یا وال سفید